دختر چهار سالهاي كه همراه پدرش براي تنظيم آنتن تلويزيون به پشت بام خانه خود در تهران رفته بود، از ارتفاع 15 متري سقوط كرد اما به طرز معجزهآسايي زنده ماند.
به گزارش «جامجم»، ساعت 8:45 روز جمعه گذشته مردي كه ساكن يك مجتمع مسكوني در خيابان هاشمآباد تهران بود، براي تنظيم آنتن تلويزيون به پشت بام خانهاش رفت. در همين هنگام زينب دختر 4 سالهاش كه از خواب بيدار شده بود نيز با اصرار از پدر خواست با او همراه شود.
پدر قبول كرد و با پوشيدن لباسهاي زمستاني بر تن وي، او را درآغوش گرفت و با هم به پشت بام رفتند. پدر دختر 4 ساله را روي يك صندلي آبيرنگ نشاند و از زينب خواست همانجا بنشيند و جايي نرود؛ اما لحظاتي بعد پدر ناباورانه مشاهده كرد كه دختر بر لبه بام ايستاده است.
او چند بار دختر كوچولويش را صدا زد و از او خواست از آن محل دور شود اما ناگهان زينب كوچولو تعادل خود را از دست داد و از ارتفاع 15 متري به پايين پرت شد.
با وقوع اين حادثه، پدر بشدت شوكه شده و قدرت صحبت كردن را از دست داده بود. در اين هنگام، پدر صداي زن همسايه را شنيد كه فرياد ميزد «كنار برويد بچه سالم است.» پدر سراسيمه خود را به خيابان رساند. باصداي داد و فرياد همسايهها، ديگر اعضاي خانواده نيز متوجه حادثه شده و هراسان خود را به خيابان رساندند اما نا باورانه پي بردند زينب كوچولو زنده مانده و در جستجوي لنگه كفش خود است. اعضاي خانواده در ميان اشك شوق و شادي همسايه و رهگذران به خانه بازگشتند و زينب فقط به آسمان نگاه ميكرد و لبخند ميزد.
پس از وقوع اين حادثه و نجات معجزهآساي اين كودك 4 ساله تهراني كه پس از سقوط از ارتفاع 15 متري جان سالم به در برده بود، به سراغ خانواده وي رفتيم تا ماجرا را از آنها جويا شويم.
گفتگو با والدين
چه شد كه فرزند 4 ساله شما از پشت بام سقوط كرد؟
وقتي براي تنظيم آنتن به پشت بام رفته بوديم، اين اتفاق افتاد. دخترم روز حادثه روي صندلي نشسته و در حال تماشاي گربه حياط همسايه روبهرويي بود. دخترم محو گربه شده بود و مدام به حركات او ميخنديد. من از زينب خواستم از لبه بام كنار برود در همين موقع، او قصد داشت از روي صندلي بلند شود كه يكدفعه تعادل خود را از دست داد و به پايين پرت شد.
چه اقدامي براي نجات فرزند خود انجام داديد؟
خيلي شوكه شده بودم و قدرت به زبان آوردن نام فرزندم را نداشتم.
فرياد زدم خدا، كمكم كن، بعد با صدا زدن نام فاطمه زهرا (س)، امام حسين(ع) و امام زمان(عج) به لبه بام رفتم. حتي تصميم گرفتم خود را به پايين پرت كنم تا او را نجات دهم. ديگر جان خودم، مهم نبود و به تنها موضوعي كه فكر ميكردم، نجات دخترم زينب بود و (بغض گلويش را ميگيرد).
شايد نتوان باور كرد، همه حادثه درمدت 10 ثانيه اتفاق افتاد. در همين افكار بودم كه با صداي يكي از همسايهها كه ميگفت، فرزندتان زنده است، به خود آمدم و به خيابان رفتم. واقعا معجزه شده بود. زينب زنده مانده و به دنبال لنگه كفش خود ميگشت و از من ميخواست دستش را بگيرم و براي خريد نان به نانوايي برويم.
از احساس خود درباره زندگي دوباره دختر كوچولويتان بگوييد؟
يك احساس وصف نشدني، خدا واقعا به من لطف كرد. او صداي نالههايم را شنيد و شادي را دوباره به خانوادهام داد، خدا بهترين عيدي سال 89 را به من داد.![](http://www.sonycard20.com/news/images/falellah_763.jpg)
|