پسر اول گفت: مادر جون برم جبهه؟ گفت: برو عزيزم... رفت و والفجر مقدماتي شهيد شد. پسر دوم گفت: مادر، داداش که رفت من هم برم؟ گفت: برو عزيزم... رفت و خيبر شهيد شد. همسر گفت: حاج خانم، بچه ها رفتند، ما هم بريم تفنگ بچه ها روي زمين نمونه. گفت: خدا به همرات همسرم. رفت و کربلاي ۵ شهيد شد. مادر به خدا گفت: همه دنيام رو قبول کردي، خودم هم قبول کن. رفت و حج خونين شهيد شد.
*جهان نیوز |