ازدواج یک غیر مسلمان و رفع شبه توسط خود امام زمان

       

 ازدواج یک غیر مسلمان و رفع شبه توسط خود امام زمان

سايت سونی کارت بيست     شماره خبر : 65989    خوانده شده : 6123 مرتبه     انتشار : 27/6/1392    ساعت : 00:30


    

جناب حجة الاسلام اعتمادیان نقل كرد: 
ایامى كه به كشور انگلیس جهت تبلیغ رفته بودم، با زنى مواجه شدم كه براى او حادثه‎اى عجیب اتفاق افتاده بود. آن زن گفت: قبل از ازدواج من مسلمان نبودم، روزى جوانى به خواستگاریم آمد، ابتدا تصور مى‎كردم او نیز مسیحى است . ولى آن جوان گفت: من یك مسلمان شیعه هستم قصد دارم با شما ازدواج كنم شرط ازدواج من با شما، مسلمان شدن شماست! 
من تا آن زمان چیزى از اسلام و به خصوص تشیع نمى‎دانستم ابتداء فرصتى خواستم تا اسلام و تشیع را دقیقاً بشناسم، از آن روز به بعد تحقیقات زیادى پیرامون اسلام و تشیع كردم و آن جوان كه خود پزشك بود مرا در این تلاش، واقعا یارى كرد مسائل بسیارى برایم حل شد تنها سؤالى كه باقى ماند مسئله طول عمر حضرت بقیة الله ارواحنا له الفداء بود كه واقعا برایم قابل تصور نبود، بالاخره مسلمان و شیعه شده و زندگى مشترك را با همسرم آغاز كردم . 


پس از سال‎ها زندگى، روزى با شوهرم تصمیم گرفتم كه اعمال حج را انجام دهیم پس مقدمات آن را تدارك دیده و بالاخره پیش از فرا رسیدن ایام حج خود را در عربستان و سپس به شهر مقدس مكه رسانیدیم، به هنگام ورود به مسجدالحرام با اولین نگاه به كعبه، حال عجیبى بر من عارض شد كه واقعا توصیف نشدنى است ناگهان متوجه شدم پروانه‎اى بر دوشم نشسته و مجدداً به پرواز در مى‎آید و در میان آن بسته طواف كنندگان دوباره بر دوشم مى‎نشیند. 

با فرا رسیدن زمان اعمال حج تمتع ابتداء به صحراى عرفات و سپس به منا رفتیم در همان روز نخست امامت در منا، وقتى با همسرم به قصد رمى جمرات به راه افتادیم در وسط راه شوهرم را گم كردم، به زبان انگلیسى از هر كسى آدرس و یا نشانى از شوهرم مى‎پرسیدم، كسى نمى‎توانست مرا راهنمایى كند. پس خسته شده و در گوشه‎اى با وحشت و اضطراب تمام نشستم، ساعت‎ها گذشت نزدیك غروب آفتاب بود نمى‎دانستم چه باید بكنم؟ ناگهان مردى در مقابلم ظاهر شد و به زبان فصیح انگلیسى حالم را پرسید، وقتى وضع خویش را با گریه برایش گفتم، فرمود: پا شو با هم برویم رمى جمراتت را انجام بده، الان وقت مى‎گذرد من نیز به دنبالش راه افتادم، او مرا به سوى جمرات برد و من اعمالم در میان انبوه جمعیت به آسانى انجام دادم، آنگاه در اندك زمانى مرا به چادرمان بازگردانید، سخت حیرت كردم زیرا صبح وقتى با شوهرم به سوى جمرات راه افتادیم مسافت بسیارى را پیموده بودیم ولى اینك كه باز مى‎گشتم در زمانى اندك خود را كنار چادرمان یافتم. بارى آن مرد مرا به خیمه‎ام رساند از او بسیار تشكر كردم او به هنگام خداحافظى چنین فرمود: وظیفه ماست كه به محبان خویش رسیدگى كنیم، در طول عمر ما نیز شك نكن، سلام مرا به دكتر - شوهرم - برسان! 

وقتى به خیمه وارد شدم، شوهرم سخت نگران حالم بود بسیار خوشحال شد، وقتى داستان نجات یافتنم را برایش گفتم، او با خوشحالى گفت: این مرد امام زمان ارواحنا له الفداء بوده است كه به یارى تو آمده است. بلافاصله از خیمه بیرون دویدم، ولى دیر شده بود و اثرى از آن حضرت نبود. 

برگرفته از مجموعه شمیم عرش، پژوهشكده تزكیه اخلاقى امام على علیه السلام